بحران چهارم



دنیای قشنگ نو

نمی دانم چه بنویسم. سخن از این کتاب گفتن این روزها سخت است. یک روز وقتی که پستمن می خواندم چشمم به اسم این کتاب افتاد و این شعر شکسپیر در میان سطر های این کتاب سراسر دردکه یک شبه خواندمش .

شکوت و جاه از آن رو به وحشت و نابودی گذارده بود،

که نفسش چون آنچه می نمود نبود،

(روح و جسم) نام های دوگانه ای از طبیعتی یگانه بودند

که نه هر دو خوانده می شدند، نه یکی!

عقل درخود فرو رفته پریشان

گسست های رو به رشد را به هم پیوسته می دید.

چیزی که برنارد آن را به تمسخر سرود مراسم عیاشی گروهی (Orgy) می خواند درد نهایی بشریت است. و تاسف در درمان پذیری این درد متروک شده است.

ادامه مطلب

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

در جست و جوی حقیقت حفاظ کوروش شرکت خدماتی دنیای مونا علیرضا داوری هـِـــــــــــــــــــــــــــی بــــخنـــــــــــد آموزش مبانی زبان فارسی ویرایش و ساخت اپلیکیشن اندروید گروه فنی مهندسی آرکام خونخوار سئو سایت